کلید موفقیت استارتاپهای هوش مصنوعی
انگیزه، قلب هر استارتاپ موفق
یکی از مهمترین ویژگیهای کارآفرینان موفق، توانایی الهامبخشیدن به دیگران هست. چه مشتری باشه، چه کارمند و چه سرمایهگذار، این افراد باید مثل خود کارآفرین، عاشق ایده و مسیر شرکت بشن.
اینکه فکر کنیم الهامبخشی فقط به معنای جذابیت شخصیته، اشتباهه. خیلیها هستن که محبوبن و دوستداشتنی، اما نمیتونن بقیه رو دور یه هدف مشترک جمع کنن.
برای بنیانگذاران استارتاپها، بهخصوص تو مراحل اولیه، الهامبخشی یعنی اینکه بتونی دنیارو از دید خودت به بقیه نشون بدی. یعنی بتونی هم یه آینده جذاب و هیجانانگیز بسازی که توش مشکلی رو حل میکنی، هم اینکه روش رسیدن به این آینده رو واضح و روشن توضیح بدی.
اینجاست که رهبری الهامبخش میتونه نقش مهمی تو موفقیت استارتاپ بازی کنه. خبر خوب اینه که این توانایی یه استعداد ذاتی نیست و میشه یادش گرفت. تو این مطلب میخوام ببینیم چطور میشه این مهارت رو تو همه مراحل ساخت شرکت استفاده کرد و هر بنیانگذاری، با هر شخصیتی که داره، بتونه این توانایی رو تو خودش پرورش بده.
بیان واضح و رسای چشمانداز
مهمترین چیزی که باعث میشه بتونی به بقیه انگیزه بدی، باور خودت به ماموریت و چشماندازه شرکتته. معمولا پیدا کردن این چشمانداز بیشتر به یادآوری شبیهه تا خلق کردن: چی باعث شد تو اول از همه تصمیم بگیری کارآفرین بشی؟ چه مشکلی رو تو دنیا میبینی که فکر میکنی فقط تو و تیمت میتونین حلش کنین؟
وقتی تونستی این مشکل و راه حل خودت رو بهطور واضح و خلاصه بیان کنی، باید یاد بگیری بقیه رو هم به اندازه خودت هیجانزده کنی. بنیانگذارها باید تمرین کنن تا چشماندازشون رو واضح و کوتاه توضیح بدن و سهامدارها رو وارد آیندهای کنن که هنوز وجود نداره. باید نه فقط ماموریتت رو بفروشی، بلکه اعتمادبهنفس خودت برای رسیدن به اون رو هم نشون بدی.
این توانایی تو استخدام کردن، بهخصوص تو مراحل اولیه استارتاپ، خیلی مهمه. مثل داستان مشهور استیو جابز و جان اسکالی از پپسی، توانایی تو برای جذب بهترینها بستگی زیادی داره به اینکه بتونی اونا رو به اندازه خودت برای این فرصت هیجانزده کنی.
بذار تجربه خودم رو بگم. من و شریکم تو شرکت ProfitLogic، قبل از فارغالتحصیلی یه مهندس از هاروارد داشتیم دنبالش میگردیم. مشکل این بود که اون سه تا پیشنهاد خیلی خوب از شرکتهای بزرگ مثل مایکروسافت داشت.
ما نمیتونستیم از نظر پول با اون پیشنهادها رقابت کنیم. البته میتونستیم سهام شرکت رو بهعنوان بخشی از حقوق بهش پیشنهاد بدیم، اما باز هم ازش میخواستیم ریسک کنه که استارتاپ موفق بشه و اون سهامها ارزش پیدا کنن.
ما با صحبت صادقانه و باز درباره کسبوکار و خودمون تونستیم اونو جذب کنیم. درباره امیدها و رویاهامون برای شرکت، دلیل انتخاب این مسیر، و روش حل مشکل صحبت کردیم. معلوم شد که اون هم مثل ما عاشق این ماموریت شده و چندین سال عضو مهم تیم ما بود.
حواست باشه که انتقال باور به ماموریت فقط برای استخدام نیست و بعد از تشکیل تیم هم مهمه. استارتاپها بالا و پایین زیادی دارن و یه ماموریت قوی که بنیانگذارها پشتش هستن، میتونه کارمندا رو تو شرایط سخت انگیزهدار و متمرکز نگه داره.
مخاطب خودتو بشناس
مثل سرمایهگذارها و کارمندای اولیه، جذب مشتری هم تو مراحل اولیه استارتاپ کمتر به معرفی محصول و بیشتر به فروش چشمانداز مربوط میشه.
وقتی برایان لاگ و اندرو جونز تو شرکت Attentive دنبال اولین مشتریها برای پلتفرم جدید بازاریابی پیامکی بودن، ایده خوبی داشتن اما محصول کاملی نداشتن. اما این دو نفر تونستن یه دوجین مشتری اولیه پیدا کنن که نه فقط محصول اولیه رو امتحان کنن، بلکه به چشمانداز آیندهای که برای محصول ترسیم کرده بودن هم باور داشته باشن.
معلومه که هیچ شرکت جوانی نمیتونه محصول کامل و بودجه تبلیغاتی مثل غولهای تکنولوژی داشته باشه. پس بنیانگذارها باید مشتریها رو به همکاری دعوت کنن. باید نیازهای مشتری رو خوب گوش بدن، مشکلاتشون رو کامل درک کنن، و باهاشون همکاری کنن تا راه حل پیدا کنن. برایان و اندرو تو این کار خیلی خوب بودن و تونستن مشتریهای اولیه زیادی جذب کنن.
اگه مشتریها به کار شما و مسیرتون باور داشته باشن، بیشتر احتمال داره که با تیم شما همکاری کنن تا مشکل رو حل کنن. پیدا کردن این مشتریها برای یه استارتاپ تازه کار سخته اما ارزش تلاش رو داره. نه تنها مشتری پیدا میکنین، بلکه اطلاعات و بینشهایی به دست میآرین که رقبای شما آرزوش رو دارن.
تخصصت رو توسعه بده و یاد بگیر چطور انتقالش بدی
یه ضربالمثل قدیمی میگه سرمایهگذارها روی محصول سرمایهگذاری نمیکنن، روی آدمها سرمایهگذاری میکنن. این موضوع بهخصوص تو مراحل اولیه خیلی مهمه.
مثل مشتریها، سرمایهگذارها هم دوست دارن ببینن که بنیانگذارها نه فقط بازار رو میشناسن، بلکه مشکل رو هم خوب درک میکنن. محصول میتونه تغییر کنه و استارتاپ بتونه مسیرش رو عوض کنه، اما هیچکدوم مهم نیست اگه بنیانگذارها دقیقا نمیدونن که چی میخوان انجام بدن.
مهمتر از همه، بهترین بنیانگذارها با نشون دادن تسلط کامل روی همه جنبههای کسبوکار، به سرمایهگذارها اعتمادبهنفس میدن. تو روزهای اولیه Rent the Runway، جنیفر هایمن خیلی خوب تونست چشماندازی از آیندهای رو برای زنها تصویر کنه که بتونن کمد لباسشون رو تو فضای ابری داشته باشن. اما اون همچنین به جزئیات عملیاتی کردن این چشمانداز هم مسلط بود. مثلا، جنیفر درباره انبارداری و ارسال لباسها به اندازه بقیه اعضای تیم اطلاعات داشت. این دانش عمیق از کسبوکار، اشتیاق و توانایی اون رو نشون میداد و به ما بهعنوان سرمایهگذار اعتمادبهنفس میداد.
به همین ترتیب، وقتی مارک لور داشت Jet رو راهاندازی میکرد، دانش کاملش درباره شرکت خودش و کل صنعت تجارت الکترونیک و خردهفروشی، به سرمایهگذارها نشون داد که اون توانایی لازم برای رسوندن شرکت به قله رو داره. چه با خوندن زیاد، چه با صحبت با مشتریها، هر چقدر بیشتر وقت بذارین تا درک عمیقی از هدفتون پیدا کنین، بیشتر میتونین با دانش و تخصصتون به بقیه انگیزه بدین.
در نهایت، درس اینجاست که همه آدمها خوششانس نیستن که جذابیت طبیعی داشته باشن، اما کارهایی هست که میتونین انجام بدین تا سبک رهبریتون الهامبخشتر بشه. از دقیق کردن ماموریت و چشماندازتون گرفته تا یادگیری بیشتر درباره صنعتهایی که میخواین تغییر بدین، اشتیاق و دانش شما میتونه به بقیه انگیزه بده.